وبلاگ
چگونگی ارتحال حضرت شیخ جعفر مجتهدی
وفات جناب شیخ
آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیهالسلام) در تاریخ ششم ماه مبارك رمضان 1416 هـ . ق مطابق با 6/11/1374 هـ . ش هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملكوتیشان عروج مینماید.
ایشان سه ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان كه با ایشان حشر و نشر داشتند میفرمایند:
خدا برای آخرین سلاله آل محمد (علیهالسلام)، حضرت مهدی (علیهالسلام) یك قربانی خواسته و از ما قبول نموده كه قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پاره میشود.
آقای حاج فتحعلی میگفتند:
هنگامی كه آقا این مطلب را فرمودند، بی اختیار این مطلب در ذهنم خطور كرد كه آقا وصیتی نكردهاند!
به مجردی كه این فكر از خاطرم گذشت آقا فرمودند:
آقا جان غلام وصیتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره میفرمودند كه ما غلام حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) هستیم.
باز بدون اختیار این مطلب به ذهنم رسید؛ پس آقا را در كجا دفن كنیم؟ كه مجدداً آقا رو به من كرده و گفتند:
حضرت رضا (علیهالسلام) فرمودهاند: الحمدالله تو فقیر خودمان هستی، و ما خود، تو را كفایت میكنیم، پایین پای خودمان منزل توست.
و مرا در گوشه صحن مطهر، پایین پای مبارك حضرت دفن مینمایند.
چند روز بعد از سپری شدن این مجلس مصادف بود با روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی كه به سر میبردند، مجلس سوگواری بر قرار مینمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه میكنند، این حالت تا بعد از اتمام مراسم ادامه مییابد.
به طوری كه حالشان به حدی دگرگون میشود كه ایشان را به بیمارستان صاحب الزمان (علیهالسلام) میبرند و بعد از چند روز به بیمارستان امام رضا (علیهالسلام) منتقل كرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستری میكنند.
ایشان به مدت چهل روز در حالت كما (بیهوشی) به سر میبردند اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر میكرده و با اینكه بسیاری از اعضای رییسیه ایشان از كار افتاده بوده، یكمرتبه با یك حركت به حال عادی بر میگشته و مطلبی میفرمودند و مجدداً اعضاء از كار میافتاده است.
دكتر هاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیهالسلام) وخادم كشیك هشتم حضرت رضا (علیهالسلام) و آقای دكتر لطیفی نقل میكردند:
به قدری آقای مجتهدی در اثر تزكیه روح، قوی بودند كه بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف كامل داشت، بطوری كه بارها مشاهده میكردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود مییافتند.
هنگامی كه ایشان دركما به سر میبردند چهار علائم حتمی و حیاتی مغز، قلب، كلیه و ریهها یكی پس از دیگری از كار میافتاد اما لحظهای بعد یكمرتبه تمام اعضا شروع به كار میكرد و ایشان مطلبی میفرمودند و مجدداً حالشان وخیم میگشت.
طبق گفته همراهان ایشان، یكی از مطالبی كه در حین كما فرمودند این بود كه:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
و پس از آن مجدداً در حالت كما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم میگردد، به حدی كه دیگر قادر به تنفس نبودند.
هیأت پزشكی معالج ایشان میگویند: آقا در شرایطی به سر میبرند كه ریه از كار افتاده و به جهت تنفس دادن ایشان راهی جز اینكه گلویشان را بریده واز آنجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ریهها كنیم نیست.
آقای قرآن نویس كه همراه آقا بودهاند نقل میكردند:
وقتی این پیشنهاد از طرف پزشكان داده شد میخواستم بگویم خیر، اما یكمرتبه و بیاختیار گفتم بله و اجازه دادم!
به محض اینكه رضایت به این كار بر زبانم جاری شد، هر چه میخواستم ممانعت كنم، اختیار از من سلب شده بود و نمیتوانستم حرفی بزنم!!
بعد از آن به مجردی كه هیأت پزشكی با تیغ مخصوص گلوی مبارك آقا را بریدند. نور عجیب سبزرنگی اتاق را فرا گرفت و همزمان با آن، دستگاه مونیتور صوت ممتدی كشیده و سرانجام روح ملكوتی ایشان عروج نمود.
و این در حالی بود كه تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود و در اینجا معنای كلام ایشان كه فرموده بودند:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست، تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام) به خون گلویشان خضاب گشت…
آنگاه پیكر مطهر آقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل كرده و جهت غسل دادن مهیا میكنند، اما كسی جرأت نمیكند ایشان را غسل دهد تا اینكه یكی از دوستان آقا كه شخص بسیار بزرگوار و اهل دل میباشند، گلوی آقای را كه در بیمارستان بریده شده بود شستشو میدهند ولی دیگر نمیتوانند ادامه دهند و بیاختیار دست از شستشو میكشند، تا اینكه طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی كه به جهت فوت ایشان از قزوین به مشهد آمده بودند از راه میرسند و ایشان را غسل میدهند.
آقای چایچی در این رابطه میگفتند:
روزی یكی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد كه سریعاً به قم بیایید، با شما كاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته و خدمت ایشان رسیدم، یكمرتبه به دلم افتاد كه آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض كردم آقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛
هنگامی كه ایشان را به حمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند: