وبلاگ
خانم ( چزاني) تنیس روی میز کشور به شما افتخار می کند(حتما بخوانید)!
بيستم اسفند ماه سال 62 در شهر اراك پا به اين دنيا گذاشت، نهمين فرزند خانواده بود، بازيگوش و عاشق دويدن بود، دويدن در پارك و بوستان، دويدن در آب دريا و لمس نسيم درموهايش، خنده هاي آن روزها رنگ ديگري داشت، خنده هايي كه از سر بازيگوشي هاي كودكانه سرمي داد.
لذت بخش ترين لذت آن روزهايش اين بود كه دوان دوان خود را به آغوش مادر برساند تا خستگي ها را در امن ترين جاي دنيا از تن بيرون كند. آرزوهايش آن روزها هر چند كودكانه بود ولي رنگي متفاوت از آرزوهاي اين روزها داشت.
با او درحياط بزرگ آسايشگاه كهريزك به گفت وگو نشستيم، روي ويلچر مقابلم نشسته بود و در چشمانش اميد موج مي زد. او از گذشته ها اين گونه مي گفت، از گذشته هايي كه در آن روزگار «الهام» دختري ديگر بود، آن روزها نگاهش با «الهام چزاني» امروز كه به قله ها نگاه مي كند خيلي فاصله داشت.
روزهاي تيره
«6 ساله بودم كه پاها ازفرمان من خارج شدند. آن شب را كه در تب مي سوختم فراموش نمي كنم، شبي تابستاني بود و مادر و پدر بي خبر از بيماري من براي مراسم ختم يكي از اقوام رفته بودند، سرم درد مي كرد و اين درد در آن فضاي كودكانه كلافه ام كرده بود.»
الهام چزاني قهرمان تنيس روي ميز معلولان كشور اين گونه از روزي گفت كه پاها از فرمان مغز خارج شده و بي حركت شدند. او در ادامه از راز موفقيت هاي طلايي خود اين گونه گفت: آن شب از شدت تب و سردرد خوابم برد. صبح كه از خواب بلند شدم پاهايم سست شده بود، ديگر تكان نمي خورد. وحشت زده مادر را صدا زدم، هيچ كس باور نداشت آن پاهايي كه تا ديروز مي دويدند امروز ديگر توان راه رفتن ندارند.
پدرم مرا در آغوش گرفت و به بيمارستان برد، آنجا بود كه پزشكان گفتند واكسن فلج اطفالي كه به من تزريق شده بود اثر دارويي نداشته است.
«نمي خواستم باور كنم پاها ديگر همراهم نيستند، يادم مي آيد روي تخت بيمارستان از خانواده ام مي خواستم برايم دمپايي وكفش هاي پاشنه دار بخرند، دور تا دور تختم پربود از كفش هايي كه سفارش داده بودم.»
الهام چزاني مي گويد از همان روزهاي بيمارستان شخصيتش رنگ ديگري گرفت، ديگر آن دختر شاد و پرنشاط گذشته نبود، نااميدي تمام وجودش را فراگرفته و دائم بغض داشت. دلش مي خواست تنها بخوابد به اميد اينكه از خواب كه بيدار شد راه نرفتن يك كابوس باشد و دوباره زندگي به روال گذشته خود برگردد، ولي اين رويا هيچ وقت به واقعيت نرسيد.
«روزي كه تب دار و مريض مرا به بيمارستان رساندند، آخرين روزي بود كه خانه مان را در شهر اراك ديدم، پزشكان معتقد بودند بيمارستان هاي پايتخت مجهزتر هستند و از همان بيمارستان من را به تهران منتقل كردند، مادر و پدرم هم بعد از آن همراه خواهرها و برادرهايم راهي تهران شدند، از آن شب تابستاني به بعد مسير زندگي خانواده 11 نفره ما تغييركرد و همه به اميد بهبود من كوله بار بسته و به تهران اسباب كشي كردند.»
چزاني مي گويد پزشكان اميدوارش كرده بودند كه با فيزيوتراپي هاي پي درپي پاهايش حركت قبلي را دوباره باز خواهد يافت و او و مادر و پدرش براي رسيدن به اميدي كه هيچ وقت به واقعيت نرسيد هر يك روز درميان او را بردوش گرفته و به بيمارستان مي رفتند، مي گويد حتي صبحانه را در بيمارستان مي خورديم تا شايد اين بار فيزيوتراپي جواب دهد ولي آن روز فرانرسيد، تنها از درس و مدرسه عقب ماندم.
«به خاطر مشكلي كه برايم ايجاد شده بود و درمان هاي وقت گير نتوانستم در 7سالگي به مدرسه بروم 9سالگي سركلاس اول نشستم، درمان ها اجازه درس خواندن را از من گرفت، آن روزها تصميم گيرنده زندگي خودم نبودم و اين رها شدن در تصميم ديگران مرا از زندگي عقب نگه داشته بود، مادر و پدر به اميد بهبود فرزند مرا هر روز از اين مطب به آن مطب، از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي بردند و اين دلسوزي ها مرا از دنيايي كه با سرعت به سوي جلو حركت مي كرد دور نگه داشته بود، ما در گذشته مانده بوديم در حالي كه زندگي در حال حركت بود.»
الهام چزاني مي گويد 11 ساله بودم كه باور كرديم بايد براي هميشه روي ويلچر بنشينم.
«از آن زمان بود كه روحيه خجالتي من هرروز بيشتر مي شد و كم كم گوشه اتاق تنها جايي بود كه در آن احساس آرامش مي كردم، دلم نمي خواست از خانه خارج شوم، خيالم اين بود كه تمام مردم شهر به من خيره شده اند و اين حس را دوست نداشتم، باورم شده بود كه زندگي برايم در مسيري پرياس ادامه خواهد يافت و هيچ فرداي روشني در صفحات زندگي ام طلوع نخواهد كرد.»
قهرمان تنيس روي ميز ايران مي گويد تا 16 سالگي هر روز، روزگارش خاكستري تر از قبل بود، روزهاي مدرسه با كسالت مي گذشت و نگاه به بازي هم مدرسه اي ها هر روز او را بيشتر از روز قبل در دنياي تنهايي غرق مي كرد.
روزها و سال ها مي گذشت و من از زندگي جا مانده بودم تا اينكه آن روز رسيد، آن روزي كه با يكي از آشنايان هم صحبت شدم، او برايم از آسايشگاه كهريزك گفت و از اينكه آنجا زندگي مي كند و امكاناتي كه براي معلولان جسمي داشت. حرف هايش كنجكاوم كرد و همين كنجكاوي مرا به دنيايي كشاند كه امروز نامي ميان قهرمانان جهان دارم.

روزهاي روشن
16 ساله بود كه براي نخستين بار به آسايشگاه كهريزك پاگذاشت، خانه اي كه او را پاگيركرد. دنيايي كه در آن خود فراموش شده اش را دوباره يافته و دوان دوان زندگي عقب مانده خود را به امروزها رساند و در نهايت قهرمان زنان ايران شد.
«روزي كه پا در آن خانه گذاشتم، با چشمان خود افرادي را ديدم كه در شرايط سخت تر از من ولي پراميد زندگي مي كنند، تصوير زندگي آنها مرا مجذوب آن خانه كرد و از آن پس تصميم گرفتم ياس را كنار گذاشته و با تكيه بر توانايي ها زندگي ام را بسازم».
الهام چزاني ادامه مي دهد: همان جا تصميم گرفتم به جمع ساكنان آن خانه بپيوندم. خانواده ام راضي نبودند، مادرم گريه مي كرد و دوست نــــداشت تنهـــايش بگــذارم، پدر غمــزده تصميمم را رد مي كرد و مي گفت اجازه نمي دهد از خانه اش بروم ولي وقتي دريافتند آن خانه تنها نقطه اميدم به زندگي است رضايت دادند و اين گونه شد كه در16 سالگي خانه پدر را ترك كردم.
«روزي كه به خانه جديد رفتم مادر و خواهرانم من را تا آنجا بدرقه كردند، گريه هايشان تمامي نداشت، اشك هاي آنان دلم را مي لرزاند، نمي خواستم غم افرادي را ببينم كه تمام زندگي شان را وقف من كرده بودند ولي مي دانستم اگر در كنار آنها بمانم دلسوزي هايشان تنها من را از زندگي كردن بازمي دارد و در سرزمين تنهايي گم مي شوم».
الهام چزاني مي گويد جدا شدن از خانواده سخت ترين تصميم بود ولي اكنون كه به عقب نگاه مي كنم مي بينم بهترين تصميـم را گرفته ام. در خــــــانه جديد دور تا دورم را مددكاراني گرفته بودند كه تنها اميد به وجودم تزريق مي كردند. آنجا درس خواندن را دوباره از سرگرفته و ادامه دادم.
«نخستين بار كه راكت تنيس را دردست گرفتم در 16 سالگي ام بود، آن زمان امكانات ورزشي آسايشگاه محدود بود، يادم مي آيد دريك اتاق كوچك زير نظر مربي ورزش مان فقط امكان توپ زني داشتيم، توپ ها به دليل فضاي كم دائم زير ميز و كمد و… مي رفت و ما را از تمرين بازمي داشت».
قهرمان تنيس روي ميز ايران از نخستين تجربه هاي تمرين ورزشي اين گونه مي گويد: فضا كوچك، امكانات كم و… ولي هيچ كدام مانع رشد علاقه اي كه در وجودم شكل گرفته بود نشد. نمي دانم بين من و آن راكت و توپ چه حسي حاكم است ولي مي دانم وقتي راكت را دردست مي گيرم و شروع به ورزش مي كنم خستگي روح و جسم مرا رها مي كند و در دنياي دوست داشتني غوطه ور مي شوم.
از كودكي ورزش را دوست داشتم، گويي عشق به دويدن در حركت توپ و راكت به صورتي ديگر جلوه گر شده بود. هربار كه از تمرين باز مي گشتم پرنشاط بودم تا اينكه يك روز به خود آمدم و ديدم ديگر از آن الهام خجالتي كه دائم نگران نگاه مردم بود خبري نيست. او براي هميشه رفته بود، من اعتمادبه نفس خود را بازيافته بودم.
روزهاي طلايي
در 19 سالگي با تمريناتي كه در آسايشگاه انجام گرفت در مسابقات ليگ كشوري تنيس روي ميز شركت كردم ودوم كشوري شدم، به گردن آويختن مدال نقره كشوري خاطره اي حك شده در گنجينه خاطراتم است.
آن اشك شوق را در چشمان پدر كشاورزم كه زندگي و حرفه خود را رها كرده بود تا به تهران بيايد و من را از دنياي نااميدي به زندگي بازگرداند، ديدم. آن روز احساس كردم پدر بعد سال ها لبخند زد ومن از آن روز سعي كردم با موفقيت هاي پي درپي آن لبخند را بر چهره پدر و مادر و خواهرها و برادرهايم ثابت نگه دارم. بزرگترين نعمتي كه خداوند به من اهدا كرده خانواده اي پرمهر است كه هميشه به بودن در كنار آنها و ياري بي چشمداشت شان اميدوارم، آنها تمام قلب من هستند.
«كسب مقام نقره كشوري نخستين گام در جاده طلايي زندگي ام بود، در كنار ورزش درس را نيز ادامه دادم. دومين مدالي كه برگردنم آويخته شد مدال برنز مسابقات پايتخت هاي آسيايي بود. مسابقات در تهران برگزار شد و رقيب هاي پرقدرتي داشتم، نخستين تجربه مسابقه با رقيباني غيرايراني به كسب مدال برنز ختم شد.سال بعد ازآن براي تيم ملي انتخاب شده و در مسابقات زنان كشورهاي اسلامي مقام اول را كسب كردم، مدال طلايي در جاده اي طلايي كه هرروز روشن تر مي شد».
الهام چزاني مي گويد هميشه ياري خداوند را حس كرده است، مي داند او بود كه تقدير او را از غمزدگي به نشاط، از ياس به اميدواري و از شكست به قهرماني مبدل كرده است، مي گويد: روي توانايي هايش متمركز است، ديگر آرزويش اين نيست كه دوباره بدود و بازيگوشي كند اين روزها مي داند هيچ مانعي قادر نيست جلودار پيشرفت و موفقيت انسان را بگيرد جز ياس و نااميدي، او مي داند و تجربه كرده است.
موفقيت در دستان انسان هايي قرار دارد كه توانايي شناخت توانايي هاي خود را داشته باشند. مي گويد زندگي در كنار انسان هايي كه ضعف هاي خود را فراموش كرده و به زندگي لبخند زده و پاسخ لبخند به زندگي را با موفقيت هاي خود كسب كرده بودند او را صاحب سكوهاي قهرماني جهان كرده است. او زندگي در كنار اين انسان ها را دوست دارد و همچنان كنار آنها مي ماند، انسان هايي كه مي گويد با موفقيت هاي او اشك شوق ريخته اند و با غم هايش آغوش مهرشان را به سوي او باز كرده اند.
الهام چزاني قهرمان تنيس روي ميز كشور بعد ازكسب مقام طلامسابقات كشورهاي اسلامي موفق به كسب مقام دوم تورنمنت بين المللي در كشور اردن، مقام دوم مسابقات پارالمپيك پكن و مقام سوم بازي هاي آسيايي 2010 گوانگ جو شد. اين مسيربراي او كه با تكيه بر باورهاي وجودي خود مي گويد تا آنجا كه بتواند براي رشد خود و ورزش كشور بخصوص ورزش معلولان كشور تلاش خواهد كرد ادامه خواهد يافت.
با سلام و عرض ارادت خدمت اين قهرمان ارزنده و شايسته پينگ پنگ كشور و جهان كه بنده نيز به وجود ايشان افتخار مي كنم و از سرنوشت ايشان درسهاي زيادي مانند اميد به اينده ،ايثار و از خود گذشتگي ،توكل و ايمان به خداوند و اراده قوي و شهامت و بسياري از مطالب ديگر را اموختم و بسيار تحت تاثير قرار گرفتم براي ايشان ارزوي موفقيتهاي روزافزون و سلامت و عاقبت بخيري از خداوند منان ارزومندم و از سايت شما كه اينچنين قهرماناني را به جامعه ورزش كشور بيش از پيش معرفي مي نماييد نيز تشكر مي نمايم
با سلام و عرض ادب.حدود چندین سال است پس از انکه معرفت مطلق را در خانواده ورزشی غیر معلول نیافتم به سراغ این عزیزان و جانبازان رفتم نه تنها این مهم را مشاهده کردم بلکه کوههای استوار و بزرگی را.گاهی بسیار افسوس میخورم در مملکتی که یک نفر مربی یا بازیکن فوتبال که هیچ مقامی در اسیا و جهان ندارد هشتصد میلیون تومان در سال می گیرد ولی من توانایی ندارم برای 15 نفر مربی و بازیکن جهت لیگ باشگاهی شان در سال فقط جمعا 25 میلیون اسپانسر باشگاهی جور کنم با توجه به اینکه مدال اورند و در المپیک 2012 مدال انها با غیر معلول جسمی جمعا محاسبه میشود.علیهذا در حد و حدود تشکر از این افراد بزرگوار با روح های بزرگشان نیستم باعث افتخارند و تولید کننده صداقت .باعث می شوند انسان های غافل به خود بیاندیشند و در صورت غصب جایگاههایی که ذی حق نیستند و با تکیه به سوئ استفاده کننده گان اقتصادی به قیمت نابودی یک رشته ورزشی و نوجوانان این مرز و بوم بدست اورده اند شاید شرمنده.تیم جانبازان و معلول استان اصفهان با نام باشگاه نفت پایتخت به مشهد اعزام و پیش بینی مقام قهرمانی در ایستاده و نشسته را داشته البته جهت کم کردن هزینه این حقیر و یک مربی دیگر داوطلبانه اعزام نشدیم انشائ اله خیر است. با تشکر.
با سلام ووقت بخیر خدمت بانوی قهرمان پینگ پنگ با ارزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی روزمره و ورزشی
حضور يكي ديگر از اسوه هاي صبر و ايثار سلام عرض ميكنم خواهر ورزشكار معلولي كه توانسته مبارزه با ناتواني كامل جسمي را و تبديل شدن به يك قهرمان و پهلوان واقعي را به همه بياموزد. من فكر كنم خداوند افراد لايق.سزاوارو شايسته اي را در اطراف ما قرار داده تا هرگز اميد را در زندگي از دست ندهيم.براي سركار خانم چزائي.خانواده فهميده و بزرگوارشان آرزوي سعادت و
عزت بيش از پيش از خداي منان مسئلت دارم.