در مشک تشنه جرعه آبی هنوز هست اما به خیمه ها برسد با کدام دست برخاست با تلاوت خون بانگ یا اخا وقتی کنار درک تو کوه از کمر شکست تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزه لب تشنگان شکست شد شعله های…
در مشک تشنه جرعه آبی هنوز هست اما به خیمه ها برسد با کدام دست
برخاست با تلاوت خون بانگ یا اخا وقتی کنار درک تو کوه از کمر شکست
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزه لب تشنگان شکست
شد شعله های العطش تشنگان بلند باران تیر آمد و بر چشم ها نشست
سلام بر تو ای عباس. ای زاده پاک علی (ع). ای مرهم جراحت های دل حسین. امشب به زیارت تو آمده ام. با قلبی شکسته و چشمی گریان.
آورده اند که آن روز در گیر و دار حادثه ای مغموم ٬ گریان و مشتاق به دیدار پرودگارت به سوی برادر شتافتی. “یا اخی هل الرخصه؟” . گریاندی حسین را چونان گریه ای که از اشک دیدگان محاسن تر شد. برادر تو نشانه لشکر منی. تو امید کودکان خیمه های منی. و تو فرمودی یا مولای من سینه ام تنگ تر از آن است که تاب این زندگی دنیا را داشته باشد. و آن هنگام که حسین بی تابی ات را برای لقا پرودگارت یافت تو را فرمود به طلب آبی برای دل سوختگان خیام.
و تو بودی که مشک عاشقی را بر دوش ات انداختی و حال آنکه می شنیدی صدای اطفال ینادون العطش العطش… گویند هشتاد نفر از اشقیا را به خاک انداختی تا راه بر فرات گشودی. و آن دم که کفی از آب را بالا آوردی تو را ذکری رفت بر لب تشنگی حسین و یارانش و با خود فرمودی دور از ادب است که عزیز فاطمه تشنه باشد و تو آب بنوشی. و تو بودی که یک فرات را برای همیشه تاریخ تشنه لب های سوخته و تاب دیده ات کردی. مشک را بر دوش راست انداختی . از هر سو احاطه شدی. خدا لعنت کناد نوفل را که ضربتی بر دست راستت فرود آورد و بوسه زد بر خاک دست مبارکت. ندا بر آوردی و الله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق یقینی نجل النبی الطاهر الامینی. به خدا سوگند که اگر دست راستم را بریدند تا ابد از دین خود و از پیشوای راستگوی خود حمایت می کنم. از آن امام پاک که زاده پیامبر است. مشک آب را بر کتف چپ انداختی. ضربه ای دیگر بر دست چپ فرود آمد . ” یا نفس لا تخشی عن الاعدائی و ابشری بالرحمه الجباری” و آن دست مبارک هم خاک را گلگون ساخت. مشک را به دندان گرفتی آن دم که تو دست نداشتی اما آب داشتی. و لحظه ای بعد که باران تیرها به رویت گشوده شد و تیری بر آن مشک اصابت نمود آب تا ابد شرمسار دستان بریده تو گشت.
صدا زدی … یا اخی ادرکنی… سید الشهدا به سرعت آمد در حالی که اشک پهنه صورت آن حضرت را پوشانده بود فریاد بر می آورد وا اخا… وا عباسا… وا محتج قلبا… بعد از تو یاوری ندارم برادر. به خدا کمرم شکست. امید خیمه هایم بی امید شد. خداوند تو را جزای خیر دهد که حق برادری را عطا کردی و نیکو جهاد کردی. اخی یا نور عینی یا شقیقی ای پاره تن من تو برای من رکنی محکم و قابل اعتماد بودی. و آن گاه که ابی عبدالله قصد کرد تا تو را به سوی خیمه برد چشم گشودی که ای برادر مرا به کدامین سو می بری تو را به جدت قسم می دهم که مرا به حال خود رها کنی که مرا تاب دیدن روی سکینه نیست. من از رویش شرمنده ام که به او وعده آب دادم و برایش آب نیاوردم…
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید هلا عاشقان مست
باران می ٬ گرفت و سبوها که پر شدند
در موج تشنگی چه صدف ها که در شدند