امروز: شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ | ۲۰:۳۰:۳۷  آخرین بروزرسانی : تیر ۴ام, ۱۳۹۱
سرخط خبری :
تبلیغات
  • تاریخ انتشار خبر : یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱ | کد خبر : 22792
    ارسال خبر چاپ خبر
  •   روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد «هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی» مجنون به خود آمد و گفت : من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو…

     

    روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود

    و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد

    مرد نمازش را قطع کرد و داد زد

    «هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی»

    مجنون به خود آمد و گفت :

    من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی..

    برای اشتراک این مطلب در فیس بوک کلیک کنید
    برچسب ها :
    نظرات کاربران در "حتما بخوانید!"
    1. صادق راستگو گفت:

      به مجنون کسی گفت کای نیک پی
      چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
      مگر در سرت شور لیلی نماند؟
      خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
      چو بشنید بیچاره بگریست زار
      که ای خواجه دستم ز دامن بدار
      مرا خود دلی دردمند است ریش
      تونیزم نمک بر جراحت مریش
      نه دوری دلیل صبوری بود
      که بسیار دوری ضروری بود
      بگفت ای وفادار فرخنده خوی
      پیامی که داری به لیلی بگوی
      بگفتا مبر نام من پیش دوست
      که حیف است نام من آنجا که اوست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    2. مهدی گفت:

      یک شبی مجنون نمازش را شکست
      بی وضو در کوچه لیلا نشست
      عشق آن شب مست مستش کرده بود
      فارغ از جام الستش کرده بود
      سجده ای زد بر لب درگاه او
      پُر ز لیلا شد دل پر آه او
      گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
      بر صلیب عشق دارم کرده ای
      جام لیلا را به دستم داده ای
      وندر این بازی شکستم داده ای
      نیشتر عشقش به جانم می زنی
      دردم از لیلاست آنم می زنی
      خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
      من که مجنونم تو مجنونم نکن
      مرد این بازیچه دیگر نیستم
      این تو و لیلای تو… من نیستم
      گفت ای دیوانه لیلایت منم
      در رگ پنهان و پیدایت منم
      سالها با جور لیلا ساختی
      من کنارت بودم و نشناختی
      عشق لیلا در دلت انداختم
      صد قمار عشق یکجا باختم
      کردمت آواره صحرا نشد
      گفتم عا قل می شوی اما نشد
      سوختم در حسرت یک یا ربت
      غیر لیلا بر نیامد از لبت
      روز و شب او را صدا کردی ولی
      دیدم امشب با منی گفتم بلی
      مطمئن بودم به من سر می زنی
      در حریم خانه ام در می زنی
      حال این لیلا که خوارت کرده بود
      درس عشقش بی قرارت کرده بود
      مرد راهش باش تا شاهت کنم
      صد چو لیلا کشته در راهت کنم

    3. لرکي پور گفت:

      با سلام وتشکر از ارائه مطلب ،​
      واقعأ به معنی عشق وتظاهر به عشق پی بردم .


    تازه ترین اخبار