هنوزم عشق سلطانش تو هستی کتاب روزگارانش تو هستی نشان عشق گویند بیقراریست صبوری سنگ دورانش تو هستی فتاده یوسفی در چاه کنعان عزیزی در بیابانش تو هستی بریده دل ز اسماعیل بابش صبور دست لرزانش تو هستی اگر ایوب صبرش دیدنی شد تمام صبر دورانش تو هستی …
هنوزم عشق سلطانش تو هستی
کتاب روزگارانش تو هستی
نشان عشق گویند بیقراریست
صبوری سنگ دورانش تو هستی
فتاده یوسفی در چاه کنعان
عزیزی در بیابانش تو هستی
بریده دل ز اسماعیل بابش
صبور دست لرزانش تو هستی
اگر ایوب صبرش دیدنی شد
تمام صبر دورانش تو هستی
بگفتا یونس اندر بطن ماهیست
در آن ظلمتکده ماهش تو هستی
اگر موسی به رود افکنده مادر
ز سوی حق نگهدارش تو هستی
اگر عیسی کنون هم بیقرار است
قرار آن دل زارش تو هستی
پیمبر نقل کرد از حضرت حق
بقای دین اسلامش تو هستی
علی (ع) مولای ما با چاه میگفت
به غربت مونس و یارش تو هستی
میان کوچهها دخت پیمبر
صدا میزد که غمخوارش تو هستی
حسن(ع) با طعنههای شیعیانش
دلش خوش بود سردارش تو هستی
حسین(ع) در قتلگه با یار میگفت
در این دنیا خونخواهش تو هستی
اگر زینب (س) صبوری کرد عاشور
بحق دانست که بیمارش تو هستی
عمو عباس اگر لبتشنه جان داد
به امیدی که سقایش تو هستی
ائمه(ع) کارشان هم صابری بود
به امیدی که پایانش تو هستی
خمینی چون لباس رزم پوشید
یقینش بود سالارش تو هستی
گرفت «سید علی» شاهد تو را دوست
چرا، چون در همه کارش تو هستی
به قربان وجودت منجی کل
دوای درد و درمانش تو هستی
همه امید «هادی» در همین بیت
منم سرباز و سردارش تو هستی