زنده باد پهلوان قهرمان پرور……..
این زندگی قشنگ من مال شما ایام سپید رنگ من مال شما بابای همیشه خوب من را بدهید این سهمیه های جنگ من مال شما قهرمانان هرگز نمی میرند…
پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت. کودک هم می خواست پدر رو بلند کنه ولی نتونست. با خود گفت: حتماً چند سال بعد می تونم. بیست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه. پدر سبک بود. به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان…
“سید مهدی”؛ شهیدی که مادرش را هرهفته سرِ قبر صدا میزند مادر شهید می گوید:نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت “سیدمهدی” نامیدیم. بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند. تا شهدا؛ شهید سیدمهدی غزالی از شهدای لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر شش می باشد، مستجاب الدعوه بود و بسیاری از مردم، متوسل به جدش می شدند و حاجت روا می گشتند، مطالب زیر روایاتی از سیره عملی این شهید بزرگوار می باشد که تقدیم مخاطبان می کنیم: *** مادر شهید می گوید: نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت “سیدمهدی” نامیدیم. بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند. روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجائی که شنیده احوال سیدمهدی را شنیده بود، متوسل به جد سیدمهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سیدمهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سیدمهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد. در تمامی مراسمات مذهبی و روضه خوانی ها سیدمهدی را با خودم می بردم. بسیار به این مراسمات و روضه خوانی ها علاقه مند بود. روزی به من گفت: – مادرجان! خواب دیدم که دارم به سوی خدا پرواز می کنم. آن زمان سیدمهدی کوچک بود و من زیاد حرفش را جدی نگرفته بودم. علاقه زیادی به امام (ره) داشت، حتی یکبار هم موفق شد به دیدار امام (ره) برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده بود و بدجوری عاشق امام (ره) و روحانیت شده بود تا جایی که عکس های امام (ره) را به صورت کلیشه درست می کرد و با اسپری در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس امام (ره) کرده بود. عاشق و شیفته روحانیت بود، زمانی که شهید دستغیب به شهادت رسید خیلی گریه می کرد و می گفت: – ای کاش من بجای او تکه تکه می شدم و فدایش می گشتم. روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت: – مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر جدم حسین(ع) و آقا اباالفضل را صدا زدم که به طور تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. هر هفته پنج شنبه ها بر سر مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل قبر سید مهدی مرا صدا می زند و چند بار می گوید: – مامان! سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم. سید احمد غزالی (برادر شهید) می گوید: آخرین باری که می خواست اعزام شود. با همه خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: – داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم. شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم. فرهاد کشمیری (داماد شهید) می گوید: در آخرین وداع، همسرش در بیمارستان بود و فرزندش، زودتر از ۹ ماه، یعنی هفت ماهه به دنیا آمده بود. هر چه به سیدمهدی گفتم: یک سَری به بیمارستان بزن و همسر و فرزندت را ببین، تا همسرت روحیه بگیرد ولی قبول نکرد و خیلی خونسرد و آرام بود، چون می دانست که اگر آنها را ببیند، به آنها دل می بندد. نمی خواست با دیدن همسر و فرزندش سیم شهادتش قطع شود. «سرانجام سیدمهدی در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۵ در عملیات والفجر ۶، در منطقه چیلات به شهادت رسید و بعد از ۱۰ سال چشم انتظاری، چند تکه استخوان از سید مهدی به خانه بازگشت.»
این تصویری زیبا از نیم رخ شهید حاج احمد کاظمی می باشد…ایا این تصویر نشان دهنده یک جوان ۲۲ ساله را نشان میدهد؟بعد از یک هفته بی خوابی وبا خستگی که در تصویر بخوبی نمایان است وبا چهره ای مملو از خاک خس بالاترین مدارج قهرمانی را برای ایران اسلامی به ارمغان آوردند….قهرمانان هرگزنمی میرند…
قهرمانان غرور آفرین هرگز نخواهند مرد…
قهرمانان وپهلوانان هرگز نمی میرند…..
قهرمانان هرگز نمی میرند
واین است تفاوت قهرمانان ما که هیچوقت نخواهند مرد…..
قهرمانان هرگز نمی میرند……
زنده باد ژنرال
این کجا و آن کجا عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها. هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا! این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا! عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا! این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا! این یکی در عمق دجله,آن یکی آنتالیا هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا! این یکی با گازخردل, آن یکی با گاز پارس. هردو میسازند اما این کجا وآن کجا! عده ای کردند کار و عده ای بستند بار هردو فعالند اما این کجا و آن کجا! باکری ها سمت غرب و خاوری ها سمت غرب هر دو تا رفتند اما این کجا وآن کجا! آن یکی بر پشت تانک و آن یکی بر صدر بانک هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا!قهرمانان هرگز نمی میرند….
در حالی که ما برای از دست دادن یک منصب ویک صندلی فانی ارزان فروشی میکنیم تا این صندلی را از دست ندهیم..تافلان سفر را از جیب بیت المال را از دست ندهیم و….این قهرمانان از عزیزترین های خود در راه خدا گذشته ومی گذرند تا امثال ما را تا ابد شرمنده کنند..آیا مقامی بالاتر از این قهرمانی سراغ دارد؟؟؟
آیا قهرمانی بالاتر از این هم سراغ دارید؟؟؟
میثم جان قدم نو رسیده مبارک داداش دخترت بدنیا اومد میدونم همیشه و همه جا مراقبش هستی تموم عالم میدونن دخترا بابایین بابا نیاد نمیخوابن منتظر لالایین شهید مدافع حرم میثم نجفی شهادت ایام اربعین ٩۴-قهرمانان هرگز نمی میرند…..
شهید باکری در سن بیست وچند سالگی از شدت خستگی برای موفقیت و اقتدار کشور واسلام عین پیرمردهای ۶۰ ساله می ماند!آیا اینان قهرمانان واقعی نیستند؟…روحمان با یادشان شاد.
ماجرای دوبرادر قهرمان:وقتی فرمانده باشی، همه گردان مثل فرزندانت عزیز میشوند، مثل برادرت. حالا فکر کن فرمانده گردانی باشی که برادر کوچکترت هم آنجاست. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سیام آذرماه سال ۱۳۶۶ همان زمانی که مردم ساوه انارهای سرخ را در سفرههای شب یلدا میچیدند، نمیدانستند این گرمای خون سرخ سردار شهید «مهدی ناصری» فرمانده دلاور گردان همیشه سربلند «ولیعصر(عج)» است که آرامش را در خانههایشان مهیا کرده است.از آن سال یلدا در ساوه به رنگ و بوی آقا مهدی و به طعم شهادت است. حالا نه برای همه، اما برای خیلیها این گونه است، خیلیها که هنوز یادشان هست. naseri-1.jpgاز آن سال به بعد همه، حاجیها و سیدها و مشدیها و … آنها که دیگر گَرد سالیان را بر چهره دارند، آنها که یا سرفه میکنند، یا گاه از درد به خود میپیچند، یا نفسهای تند خود را میشمارند، همان بچهها جمع میشوند برای غبارروبی از خانه دلشان، از چند روز قبل به شور میآیند، یکدیگر را خبر میکنند. با اشتیاق قرار میگذارند، سالهاست که قرار میگذارند، سالهاست که قرارشان فقط یک جاست: «خیابان شریعتی، کوی شهید هادی ناصری، منزل آقا مهدی.» دوستان آقا مهدی میگویند: فرمانده مردی عاقل بود و بسیار اهل دل، اما همیشه به اعتقادش عمل میکرد، وظیفه بر عقل و دل غلبه کرد: هادی برای آقا مهدی امشب پیشانی گروه شناسایی است. آقا هادی مراقب کمینها باش. هادی باید جلو میرفت تا گردان شوری تازه پیدا کند. فرمانده عزیزترینش را در خطرناکترین پست گذاشته است، هادی باید «اسماعیل»، مهدی میشد در آن «منا» تا همه بدانند که ما همه چیزمان را برای اماممان فدا میکنیم. از آن شب که هادی رفت چشمان فرمانده به دشت ماند، گروه آمد، اما هادی نبود، تا ساعتها بعد چشمهای براق فرمانده «نیزار» را میپایید، سایهها را، حرکتها را، فردا هم همینگونه، فرداها هم … هر شب خودش برای شناسایی میرفت، هم شناسایی میکرد و هم جستجو، هرچه گشت کمتر یافت؛ نبود، هیچ چیز نبود. پدر پیشانی مهدی را بوسید، «راضیام به رضای خدا. مهدی جان، تو چرا شرمنده باشی، تو باعث افتخار منی باباجان.» پدر صورت پسر را بر شانه گذاشت تا پسر اشکهای پدر را نبیند، اما شانهها همراهی نکردند، لرزش شانهها نگذاشت چیزی بین آن دو پنهان بماند. دستانشان را که برای خداحافظی به هم دادند، مهدی به پدر قول داد «بدون هادی برنمیگردم»؛ دستان پدر سرد شد، دلش لرزید، ای کاش مهدی این قول را نمیداد. پائیز رو به پایان بود، از هادی هیچ خبری نشد، نه نشانهای، نه جنازهای، نه حتی امیدی، مهدی دیگر طاقت نداشت، آن شب چقدر طولانی شده بود، به درازای تمام چشم انتظاریها در یلدایی بدون هادی، مهدی دیگر طاقت نیاورد و با آخرین سوت خمپاره پرواز کرد، به قولش هم عمل کرد، «بدون هادی برنگشت.» مهدی در عملیاتهای مختلفی حضور داشت، از جمله رمضان ، الی بیتالمقدس،والفجر مقدماتی،والفجرهای ۱، ۲ ، ۳ ، ۴ ، ۸، خیبر و بدر، کربلای ۴ و ۵ و با پذیرش مسئولیتهای خطیری همچون فرماندهی گردان ولیعصر (عج) متشکل از بسیجیان شهرستانهای ساوه، محلات و دلیجان و قائم مقامی فرماندهی سپاه ساوه جان خود را در راه دفاع از اعتقاداتش فدا کرد و یلدای ۱۳۶۶ شهادت رسید.
ادامه دارد…………..
روحشان شاد و یادشان گرامی
دو قهرمان استوره که باداشتن تحصیلات اکادمیک ومقامهای عالی دولتی برای پاسداری از انقلاب ودفاع از میهن ازهمه چیز گذشته وبه جبهه ها شتافند روحشان قرین رحمت یادشان گرامی
روح همه عزیزان با اخلاقی که بدون چشم داشت و بی ریا رفتند و شهید شدند شاد و قرین رحمت الهی باشد انشاالله
سلام
جناب اقای علوی واقعا راست میگید ولی متاسفانه خیلی جاها که در رشته ی خودمان هم زیادن به خون ریخته شده ی این عزیزان خیانت میشود امید وارم روزی برسد درک کنیم واقیت های زندگی رو و قبل از هر کاری خدا و این عزیزان را در نظر بگیریم، خدا می داند اگه این گلها نبودن الان ما ها کجا بودیم، ،درود خدا بر تمامی این گل های پر پر شده و کسانی که راه شهیدان را ادامه میدهند.
درود بر شما که قهرمانان واقعی کشور رو معرفی میکنید
سلام.انها زنده اند .ما مرده ایم
سلام خدمت اقای علوی عزیز .تشکر مخصوص ازدرج ومطالب درخصوص قهرمانان واقعی .واقعا شهدا قهرمانان واقعی هستند.سالم وتندرست باشید
سلام ، تشکر، شهیدان خاکو ناموس همیشه زنده اند، ودر خاطرها،
روح این قهرمانان جاودان وبی ادعا شاد.