امروز: جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ | ۰۱:۲۰:۱۴  آخرین بروزرسانی : فروردین ۸ام, ۱۳۹۱
سرخط خبری :
تبلیغات
  • تاریخ انتشار خبر : دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰ | کد خبر : 8257
    ارسال خبر چاپ خبر
  • بیستم اسفند ماه سال ۶۲ در شهر اراک پا به این دنیا گذاشت، نهمین فرزند خانواده بود، بازیگوش و عاشق دویدن بود، دویدن در پارک و بوستان، دویدن در آب دریا و لمس نسیم درموهایش، خنده های آن روزها رنگ دیگری داشت، خنده هایی که از سر بازیگوشی های کودکانه سرمی داد.  لذت بخش ترین…

    بیستم اسفند ماه سال ۶۲ در شهر اراک پا به این دنیا گذاشت، نهمین فرزند خانواده بود، بازیگوش و عاشق دویدن بود، دویدن در پارک و بوستان، دویدن در آب دریا و لمس نسیم درموهایش، خنده های آن روزها رنگ دیگری داشت، خنده هایی که از سر بازیگوشی های کودکانه سرمی داد.
     لذت بخش ترین لذت آن روزهایش این بود که دوان دوان خود را به آغوش مادر برساند تا خستگی ها را در امن ترین جای دنیا از تن بیرون کند. آرزوهایش آن روزها هر چند کودکانه بود ولی رنگی متفاوت از آرزوهای این روزها داشت.

    با او درحیاط بزرگ آسایشگاه کهریزک به گفت وگو نشستیم، روی ویلچر مقابلم نشسته بود و در چشمانش امید موج می زد. او از گذشته ها این گونه می گفت، از گذشته هایی که در آن روزگار «الهام» دختری دیگر بود، آن روزها نگاهش با «الهام چزانی» امروز که به قله ها نگاه می کند خیلی فاصله داشت.
        روزهای تیره

    «۶ ساله بودم که پاها ازفرمان من خارج شدند. آن شب را که در تب می سوختم فراموش نمی کنم، شبی تابستانی بود و مادر و پدر بی خبر از بیماری من برای مراسم ختم یکی از اقوام رفته بودند، سرم درد می کرد و این درد در آن فضای کودکانه کلافه ام کرده بود.»
    الهام چزانی قهرمان تنیس روی میز معلولان کشور این گونه از روزی گفت که پاها از فرمان مغز خارج شده و بی حرکت شدند. او در ادامه از راز موفقیت های طلایی خود این گونه گفت: آن شب از شدت تب و سردرد خوابم برد. صبح که از خواب بلند شدم پاهایم سست شده بود، دیگر تکان نمی خورد. وحشت زده مادر را صدا زدم، هیچ کس باور نداشت آن پاهایی که تا دیروز می دویدند امروز دیگر توان راه رفتن ندارند.

    پدرم مرا در آغوش گرفت و به بیمارستان برد، آنجا بود که پزشکان گفتند واکسن فلج اطفالی که به من تزریق شده بود اثر دارویی نداشته است.
    «نمی خواستم باور کنم پاها دیگر همراهم نیستند، یادم می آید روی تخت بیمارستان از خانواده ام می خواستم برایم دمپایی وکفش های پاشنه دار بخرند، دور تا دور تختم پربود از کفش هایی که سفارش داده بودم.»
    الهام چزانی می گوید از همان روزهای بیمارستان شخصیتش رنگ دیگری گرفت، دیگر آن دختر شاد و پرنشاط گذشته نبود، ناامیدی تمام وجودش را فراگرفته و دائم بغض داشت. دلش می خواست تنها بخوابد به امید اینکه از خواب که بیدار شد راه نرفتن یک کابوس باشد و دوباره زندگی به روال گذشته خود برگردد، ولی این رویا هیچ وقت به واقعیت نرسید.
    «روزی که تب دار و مریض مرا به بیمارستان رساندند، آخرین روزی بود که خانه مان را در شهر اراک دیدم، پزشکان معتقد بودند بیمارستان های پایتخت مجهزتر هستند و از همان بیمارستان من را به تهران منتقل کردند، مادر و پدرم هم بعد از آن همراه خواهرها و برادرهایم راهی تهران شدند، از آن شب تابستانی به بعد مسیر زندگی خانواده ۱۱ نفره ما تغییرکرد و همه به امید بهبود من کوله بار بسته و به تهران اسباب کشی کردند.»
    چزانی می گوید پزشکان امیدوارش کرده بودند که با فیزیوتراپی های پی درپی پاهایش حرکت قبلی را دوباره باز خواهد یافت و او و مادر و پدرش برای رسیدن به امیدی که هیچ وقت به واقعیت نرسید هر یک روز درمیان او را بردوش گرفته و به بیمارستان می رفتند، می گوید حتی صبحانه را در بیمارستان می خوردیم تا شاید این بار فیزیوتراپی جواب دهد ولی آن روز فرانرسید، تنها از درس و مدرسه عقب ماندم.
    «به خاطر مشکلی که برایم ایجاد شده بود و درمان های وقت گیر نتوانستم در ۷سالگی به مدرسه بروم ۹سالگی سرکلاس اول نشستم، درمان ها اجازه درس خواندن را از من گرفت، آن روزها تصمیم گیرنده زندگی خودم نبودم و این رها شدن در تصمیم دیگران مرا از زندگی عقب نگه داشته بود، مادر و پدر به امید بهبود فرزند مرا هر روز از این مطب به آن مطب، از این بیمارستان به آن بیمارستان می بردند و این دلسوزی ها مرا از دنیایی که با سرعت به سوی جلو حرکت می کرد دور نگه داشته بود، ما در گذشته مانده بودیم در حالی که زندگی در حال حرکت بود.»
    الهام چزانی می گوید ۱۱ ساله بودم که باور کردیم باید برای همیشه روی ویلچر بنشینم.
    «از آن زمان بود که روحیه خجالتی من هرروز بیشتر می شد و کم کم گوشه اتاق تنها جایی بود که در آن احساس آرامش می کردم، دلم نمی خواست از خانه خارج شوم، خیالم این بود که تمام مردم شهر به من خیره شده اند و این حس را دوست نداشتم، باورم شده بود که زندگی برایم در مسیری پریاس ادامه خواهد یافت و هیچ فردای روشنی در صفحات زندگی ام طلوع نخواهد کرد.»
    قهرمان تنیس روی میز ایران می گوید تا ۱۶ سالگی هر روز، روزگارش خاکستری تر از قبل بود، روزهای مدرسه با کسالت می گذشت و نگاه به بازی هم مدرسه ای ها هر روز او را بیشتر از روز قبل در دنیای تنهایی غرق می کرد.

    روزها و سال ها می گذشت و من از زندگی جا مانده بودم تا اینکه آن روز رسید، آن روزی که با یکی از آشنایان هم صحبت شدم، او برایم از آسایشگاه کهریزک گفت و از اینکه آنجا زندگی می کند و امکاناتی که برای معلولان جسمی داشت. حرف هایش کنجکاوم کرد و همین کنجکاوی مرا به دنیایی کشاند که امروز نامی میان قهرمانان جهان دارم.


        روزهای روشن
    ۱۶ ساله بود که برای نخستین بار به آسایشگاه کهریزک پاگذاشت، خانه ای که او را پاگیرکرد. دنیایی که در آن خود فراموش شده اش را دوباره یافته و دوان دوان زندگی عقب مانده خود را به امروزها رساند و در نهایت قهرمان زنان ایران شد.
    «روزی که پا در آن خانه گذاشتم، با چشمان خود افرادی را دیدم که در شرایط سخت تر از من ولی پرامید زندگی می کنند، تصویر زندگی آنها مرا مجذوب آن خانه کرد و از آن پس تصمیم گرفتم یاس را کنار گذاشته و با تکیه بر توانایی ها زندگی ام را بسازم».
    الهام چزانی ادامه می دهد: همان جا تصمیم گرفتم به جمع ساکنان آن خانه بپیوندم. خانواده ام راضی نبودند، مادرم گریه می کرد و دوست نــــداشت تنهـــایش بگــذارم، پدر غمــزده تصمیمم را رد می کرد و می گفت اجازه نمی دهد از خانه اش بروم ولی وقتی دریافتند آن خانه تنها نقطه امیدم به زندگی است رضایت دادند و این گونه شد که در۱۶ سالگی خانه پدر را ترک کردم.
    «روزی که به خانه جدید رفتم مادر و خواهرانم من را تا آنجا بدرقه کردند، گریه هایشان تمامی نداشت، اشک های آنان دلم را می لرزاند، نمی خواستم غم افرادی را ببینم که تمام زندگی شان را وقف من کرده بودند ولی می دانستم اگر در کنار آنها بمانم دلسوزی هایشان تنها من را از زندگی کردن بازمی دارد و در سرزمین تنهایی گم می شوم».
    الهام چزانی می گوید جدا شدن از خانواده سخت ترین تصمیم بود ولی اکنون که به عقب نگاه می کنم می بینم بهترین تصمیـم را گرفته ام. در خــــــانه جدید دور تا دورم را مددکارانی گرفته بودند که تنها امید به وجودم تزریق می کردند. آنجا درس خواندن را دوباره از سرگرفته و ادامه دادم.
    «نخستین بار که راکت تنیس را دردست گرفتم در ۱۶ سالگی ام بود، آن زمان امکانات ورزشی آسایشگاه محدود بود، یادم می آید دریک اتاق کوچک زیر نظر مربی ورزش مان فقط امکان توپ زنی داشتیم، توپ ها به دلیل فضای کم دائم زیر میز و کمد و… می رفت و ما را از تمرین بازمی داشت».
    قهرمان تنیس روی میز ایران از نخستین تجربه های تمرین ورزشی این گونه می گوید: فضا کوچک، امکانات کم و… ولی هیچ کدام مانع رشد علاقه ای که در وجودم شکل گرفته بود نشد. نمی دانم بین من و آن راکت و توپ چه حسی حاکم است ولی می دانم وقتی راکت را دردست می گیرم و شروع به ورزش می کنم خستگی روح و جسم مرا رها می کند و در دنیای دوست داشتنی غوطه ور می شوم.
    از کودکی ورزش را دوست داشتم، گویی عشق به دویدن در حرکت توپ و راکت به صورتی دیگر جلوه گر شده بود. هربار که از تمرین باز می گشتم پرنشاط بودم تا اینکه یک روز به خود آمدم و دیدم دیگر از آن الهام خجالتی که دائم نگران نگاه مردم بود خبری نیست. او برای همیشه رفته بود، من اعتمادبه نفس خود را بازیافته بودم.

        روزهای طلایی
    در ۱۹ سالگی با تمریناتی که در آسایشگاه انجام گرفت در مسابقات لیگ کشوری تنیس روی میز شرکت کردم ودوم کشوری شدم، به گردن آویختن مدال نقره کشوری خاطره ای حک شده در گنجینه خاطراتم است.

    آن اشک شوق را در چشمان پدر کشاورزم که زندگی و حرفه خود را رها کرده بود تا به تهران بیاید و من را از دنیای ناامیدی به زندگی بازگرداند، دیدم. آن روز احساس کردم پدر بعد سال ها لبخند زد ومن از آن روز سعی کردم با موفقیت های پی درپی آن لبخند را بر چهره پدر و مادر و خواهرها و برادرهایم ثابت نگه دارم. بزرگترین نعمتی که خداوند به من اهدا کرده خانواده ای پرمهر است که همیشه به بودن در کنار آنها و یاری بی چشمداشت شان امیدوارم، آنها تمام قلب من هستند.
    «کسب مقام نقره کشوری نخستین گام در جاده طلایی زندگی ام بود، در کنار ورزش درس را نیز ادامه دادم. دومین مدالی که برگردنم آویخته شد مدال برنز مسابقات پایتخت های آسیایی بود. مسابقات در تهران برگزار شد و رقیب های پرقدرتی داشتم، نخستین تجربه مسابقه با رقیبانی غیرایرانی به کسب مدال برنز ختم شد.سال بعد ازآن برای تیم ملی انتخاب شده و در مسابقات زنان کشورهای اسلامی مقام اول را کسب کردم، مدال طلایی در جاده ای طلایی که هرروز روشن تر می شد».
    الهام چزانی می گوید همیشه یاری خداوند را حس کرده است، می داند او بود که تقدیر او را از غمزدگی به نشاط، از یاس به امیدواری و از شکست به قهرمانی مبدل کرده است، می گوید: روی توانایی هایش متمرکز است، دیگر آرزویش این نیست که دوباره بدود و بازیگوشی کند این روزها می داند هیچ مانعی قادر نیست جلودار پیشرفت و موفقیت انسان را بگیرد جز یاس و ناامیدی، او می داند و تجربه کرده است.

    موفقیت در دستان انسان هایی قرار دارد که توانایی شناخت توانایی های خود را داشته باشند. می گوید زندگی در کنار انسان هایی که ضعف های خود را فراموش کرده و به زندگی لبخند زده و پاسخ لبخند به زندگی را با موفقیت های خود کسب کرده بودند او را صاحب سکوهای قهرمانی جهان کرده است. او زندگی در کنار این انسان ها را دوست دارد و همچنان کنار آنها می ماند، انسان هایی که می گوید با موفقیت های او اشک شوق ریخته اند و با غم هایش آغوش مهرشان را به سوی او باز کرده اند.
    الهام چزانی قهرمان تنیس روی میز کشور بعد ازکسب مقام طلامسابقات کشورهای اسلامی موفق به کسب مقام دوم تورنمنت بین المللی در کشور اردن، مقام دوم مسابقات پارالمپیک پکن و مقام سوم بازی های آسیایی ۲۰۱۰ گوانگ جو شد. این مسیربرای او که با تکیه بر باورهای وجودی خود می گوید تا آنجا که بتواند برای رشد خود و ورزش کشور بخصوص ورزش معلولان کشور تلاش خواهد کرد ادامه خواهد یافت.

    برای اشتراک این مطلب در فیس بوک کلیک کنید
    برچسب ها :
    نظرات کاربران در "خانم ( چزانی) تنیس روی میز کشور به شما افتخار می کند(حتما بخوانید)!"
    1. بابادي وند مهرداد گفت:

      با سلام و عرض ارادت خدمت این قهرمان ارزنده و شایسته پینگ پنگ کشور و جهان که بنده نیز به وجود ایشان افتخار می کنم و از سرنوشت ایشان درسهای زیادی مانند امید به اینده ،ایثار و از خود گذشتگی ،توکل و ایمان به خداوند و اراده قوی و شهامت و بسیاری از مطالب دیگر را اموختم و بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم برای ایشان ارزوی موفقیتهای روزافزون و سلامت و عاقبت بخیری از خداوند منان ارزومندم و از سایت شما که اینچنین قهرمانانی را به جامعه ورزش کشور بیش از پیش معرفی می نمایید نیز تشکر می نمایم

    2. حسن گفت:

      با سلام و عرض ادب.حدود چندین سال است پس از انکه معرفت مطلق را در خانواده ورزشی غیر معلول نیافتم به سراغ این عزیزان و جانبازان رفتم نه تنها این مهم را مشاهده کردم بلکه کوههای استوار و بزرگی را.گاهی بسیار افسوس میخورم در مملکتی که یک نفر مربی یا بازیکن فوتبال که هیچ مقامی در اسیا و جهان ندارد هشتصد میلیون تومان در سال می گیرد ولی من توانایی ندارم برای ۱۵ نفر مربی و بازیکن جهت لیگ باشگاهی شان در سال فقط جمعا ۲۵ میلیون اسپانسر باشگاهی جور کنم با توجه به اینکه مدال اورند و در المپیک ۲۰۱۲ مدال انها با غیر معلول جسمی جمعا محاسبه میشود.علیهذا در حد و حدود تشکر از این افراد بزرگوار با روح های بزرگشان نیستم باعث افتخارند و تولید کننده صداقت .باعث می شوند انسان های غافل به خود بیاندیشند و در صورت غصب جایگاههایی که ذی حق نیستند و با تکیه به سوئ استفاده کننده گان اقتصادی به قیمت نابودی یک رشته ورزشی و نوجوانان این مرز و بوم بدست اورده اند شاید شرمنده.تیم جانبازان و معلول استان اصفهان با نام باشگاه نفت پایتخت به مشهد اعزام و پیش بینی مقام قهرمانی در ایستاده و نشسته را داشته البته جهت کم کردن هزینه این حقیر و یک مربی دیگر داوطلبانه اعزام نشدیم انشائ اله خیر است. با تشکر.

    3. با سلام ووقت بخیر خدمت بانوی قهرمان پینگ پنگ با ارزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی روزمره و ورزشی

    4. محمود ساكياني گفت:

      حضور یکی دیگر از اسوه های صبر و ایثار سلام عرض میکنم خواهر ورزشکار معلولی که توانسته مبارزه با ناتوانی کامل جسمی را و تبدیل شدن به یک قهرمان و پهلوان واقعی را به همه بیاموزد. من فکر کنم خداوند افراد لایق.سزاوارو شایسته ای را در اطراف ما قرار داده تا هرگز امید را در زندگی از دست ندهیم.برای سرکار خانم چزائی.خانواده فهمیده و بزرگوارشان آرزوی سعادت و
      عزت بیش از پیش از خدای منان مسئلت دارم.

    5. […] پایگاه تخصصی پینگ پنگ(تنیس روی میز) کشور | خانم ( چزانی &#8… […]


    تازه ترین اخبار